صبح نمناکیست
دیشب باران بی رحمانه بی عطوفت همیشگی اش بر برگ های شهر کوبید یا نه شاید می خواست پشت بام خانه ها را در هم بکوبد
آبی پر رنگ خاکستری پوش نمی دانست خانه هایی که چاه های برگشته رو به آسمانند از قهر شبانه اش بی خبر در خوابند یا شاید همین ما، طبقه های بالاتر برای خشم او کافی بودیم. صبح نمناکیست، سرابی که مرا هر روز به مقصدم می رساند بیش از همیشه خلوت است و معنای خلوتی این چنین در شهر ما آرامش نیست اغلب مردیست که ماشین تمیزش را سر پیچ کوچه ای نگه می دارد، باعجله در را باز می کند، زیپ شلوارش را پایین می کشد تا نحوست شب بارانی اش را نشان دهد یانحسی خواب آشفته شب پیش را. دقیقه ای از فریاد تو و فرار چشمان وحشت زده اش گذشته و می اندیشم، کاش فریاد نمی زدم
دیشب باران بی رحمانه بی عطوفت همیشگی اش بر برگ های شهر کوبید یا نه شاید می خواست پشت بام خانه ها را در هم بکوبد
آبی پر رنگ خاکستری پوش نمی دانست خانه هایی که چاه های برگشته رو به آسمانند از قهر شبانه اش بی خبر در خوابند یا شاید همین ما، طبقه های بالاتر برای خشم او کافی بودیم. صبح نمناکیست، سرابی که مرا هر روز به مقصدم می رساند بیش از همیشه خلوت است و معنای خلوتی این چنین در شهر ما آرامش نیست اغلب مردیست که ماشین تمیزش را سر پیچ کوچه ای نگه می دارد، باعجله در را باز می کند، زیپ شلوارش را پایین می کشد تا نحوست شب بارانی اش را نشان دهد یانحسی خواب آشفته شب پیش را. دقیقه ای از فریاد تو و فرار چشمان وحشت زده اش گذشته و می اندیشم، کاش فریاد نمی زدم