Tuesday, September 11, 2007

ايستاده بر دستها، پاها را به هم مي مالد، صداي انتظار. صدايي كه حتي در سكوت شب هم ميان هوهوي كولر ها و صداي ماشين هاي شهر گم مي شود. قرن هاست انتظار مي كشيم پا در هوا، بدون تعادل، تنها، به دنبال نقطه اي روشن، در خيال هامان دست و پا مي زنيم. به دنبال نقطه اي براي اتكا در اين جهان گردنده ي كرد و بي تعادل. سرگيجه زمينمان مي زند باز برمي خيزيم، لميده بر كاناپه روانكاو مرور مي كنيم ملغمه ي خيال و رويا و خاطره را، تا باز روشن كنيم روشنايي اندك اميدي را كه اينچنين نا اميدمان كرده. من، تو، او و تمام جيرجيرك هاي باغچه خانه مان

2 comments:

Blue Flame said...

salam nana
kheili keif kardam baad az modat ha kash baz ham benevisi
be blog manam ye sar bezan
movafagh bashi

Blue Flame said...

cheghadr in neveshtato doost dashtam, hatta bad az in hame modat hanooz tazast!
bazam benvis nana

منی که می بینی